من که رأیم را به چال چانه ات انداختم…
|
آنقدر پیرزن در آوردن مصادیق عینی از حضور دختر و سر زدنها و مراقبتهایش درازگویی میکند که نه تنها خواننده به شک نمیافتد که ماجرا از بیخ خیالات و توهم است، بلکه حتی حوصلهاش هم سر میرود که این چیزهای معمولی چه ارزش گفتن دارد که اینهمه دربارهشان داد سخن میدهد. |
|
خندیدم، نگاهش سمت چالهای را گونم رفت و بعد به چشمهام نگاه کرد، انار را از دستم گرفت به رو به روش نگاه کرد، دونه دونه انار را میخوردم که گفت: |
|
جلوی مغازه ایستاد و من را به خودش چسباند:-بریم داخل؟! بنظرم جنسهای خوبی داره. به سمتش برگشتم: _بخدا بخوای بگی رنگش فلانه یا هر بهانه دیگه میذارم میرم. بینی ام و کشید: _چه دمی هم در آورده ماهیه من. |
|
-وای من قربون اون چال گونه ات بشم … باید طعم تلخ از دست دادن عزیزترین شخص زندگیش را تجربه میکرد.حسی که من و مونا و آرین تجربه کردیم! یه روزهای همیشه در زندگیمان هست که به آسمان سقف زندگی ات خیره … |
|
به رفیقیش میگه : ببخشید من سر کوچه به دختری تیکه انداختم ولی نمی دونستم خواهرتو بود ! دوستش پیکشو میبره بالا میگه : به سلامتی رفیقی که یه ماه خونمون خورد ,خوابید |
برچسبها:داستان در خدمت شناسایی اقلیم نیست, دلربای من1, رمان آغوش سرخ پارت 11 - مد وان, رمان ساری گلین | فرزانه فرجی کابر انجمن نودهشتیا - رمان ..., واي خدا.....میگن قسمت من نیست!!!!