SMME

دست‌هایی که تکان می‌دهم، چشمانی که نمی‌بیند

انتظار /زهره مسکنی – کافه داستان

چشم‌هایم را می‌بندم و سرم را تکیه می‌دهم به صندلی ماشین. دیگر دلم شور نمی‌زند. دیگر پایم را تکان نمی‌دهم. ماشین که به حسن‌آباد می‌رسد، دلم نمی‌آید چشم‌هایم را باز نکنم.

رمان رنج مقدس: داستانی از ایستادن پای محبت­ های عمیق و …

نه نگاهش می‌‌کنم و نه جوابش را می‌‌دهم. … – منظورم رو که گرفتی؟ سر تکان می‌دهم که یعنی: تا حدودی. … گاهی هم انسان خودش کور می‌شود و نمی‌بیند. در هر صورت، هر دوی این‌ها زندگی را سخت می‌کند.

داستان «آناکارنینا با کفش‌های قرمز» نویسنده «ندا پیش یار»

سری به نشانه تایید تکان می‌دهم، مدتی همانطور بی‌حرکت دم در می‌ایستم و به صدای کفش‌ مامورها گوش می‌دهم، انگار که منتظر باشم که برگردند و بقیه سوال‌هایشان را بپرسند، بعد پابرهنه می‌روم سمت …

رمان بارش آفتاب | نسترن اکبریان کاربر انجمن نودهشتیا …

دست هایی که به خاطر شوک های عصبی وارد شده به جسمم گاهاً درحال لرزش های خفیف بودند. سجاده را گشودم و خودم را به آغوش چادر سفید گل دار سپردم! چادری که به محض سر کردنش عطر گلابش مَشامم را نوازش کرد.

رمان غرقاب پارت 69 – رمان من

سرم توی آغوشش بود، توی آغوش مردی که به خاطر صلاح حال دیگران، به خاطر اشتباهش و اشتباهم… از او گذشته بودم. من معتقد بودم تمامی آدم ها، تاوان خطاهایشان را می دادند. حتی اگر قانون این تاوان را نمی گرفت، باز هم چیزی تغییر نمی …

برچسب‌ها:, , , ,